صفحه ما تو اینستاگرام رو دنبال کنید

https://www.instagram.com/coupleortrouble

 

 

عروسک بابا

 عروسک بابا امروز 6 ماهه شده 

سلام 

نمیدونم از کجا شروع کنم! اول از همه بابت غیبت طولانی مدتی که داشتیم از همه عذر میخوام، امیدوارم ما رو ببخشید ولی خب حسابی تو این مدت درگیر شیرین ترین اتفاق زندگی دو نفرمون بودیم که حالا نزدیک سه ماهی میشه که سه نفره شده! این خانم کوچولو که میبینید بالاخره بدنیا آمد و با خودش یه دنیا عشق و زندگی برای ما به همراه آورد. با تموم وجودم از خانم همسر تشکر میکنم و خدا رو شکر میکنم و از خدا میخوام نعمت داشتن فرزند رو به همه پدر ها و مادرها عطا بکنه.

رها

 

اين روزا ديگه يه كم خيالم راحته،دلم قرصه يه جورايى،دارم از تك تك لحظه هام استفاده ميكنم😊هنوزم باورم نميشه كه داره تموم ميشه...
من بخاطر شرايطم ميدونستم كه بارداريه راحتى نخواهم داشت و بايد استراحت كنم همش و اين شده بود يه معضل بزرگ برام ، كه چطورى از پسش بربيام...
ولى يه نيرويى بود كه هميشه حافظم بود،كمكم كرد و بهم قدرت داد حتى تو بدترين روزام😊
اين دوره م عين برق و باد گذشت و الان اين منم،قوى تر و پرانرژى تر از قبل در آستانه ى يه تغيير بزرگ👼😍💪
.
265روز گذشت دخترم❤
مرسى كه اين همه وقت مهمون دلم بودى...
مرسى كه اذيتاى مامان ، نگرانيا و استرساشو تحمل كردى...
مرسى كه نه تنها خونه ى دل منو ، بلكه چراغ خونه مونو هم روشن كردى...
تو خوش قدم منى😊
با اومدنت همه چى خيلى بهتر شد😊
شاد تر شديم
تكميل تر شديم
با اينكه اين روزا همه چى آرومه ولى من هنوزم نگرانم
اين سرى با يه جنس ديگه البته...
يه نگرانيه شيرين😊
كوچولوى من يه كم ديگه م تاريكى رو تحمل كن، روز ديدار نزدیکه❤
گرچه دلم برا اینروزا که تو دلمی خیلییی تنگ میشه.
.
پ ن١: اين حال و هوا رو،اين روزارو از ته قلبم براى هركسى كه آرزوشه دعا ميكنم🙏اميدوارم هيچ زنى در انتظار فرزند نباشه🙏آمين🙏

امروز بیست و سه مرداد،بعد از هشت روز از بیمارستان مرخص شدم..
خداروشکر بهترم و کسالتم برطرف شده.
دارم به این فکر میکنم گاهی اوقات بیماری،درد و رنج و هر واقعه ی تلخی که ممکنه برای همه ی ما پیش بیاد، باعث میشه ما به اطرافمون و ادمای دوروبرمون بیشتر حساس شیم!
مخصوصا ادمایی ک دوسشون داریم و فکرمیکردیم دوستمونن!
.
دلمون میخواد تو این جور وقتا پیشمون باشن،با بودنشون دلگرممون کنن،بهمون دلداری بدن و بگن خوب میشی!
حالا بخاطر دوریه راه که (فوق فوقششش پنجاه کیلومتره)نتونستن بیان،لااقل زنگ بزنن بگن میدونیم مریض شدی،برات ارزوی سلامتی داریم!و نه اینکه بعد از مرخص شدن خودشونو بزنن به اون راه که عه..مریض بودی،بیمارستان بستری بودی..نمیدونستیم!
درحالیکه مطمئنی دروغ میگن!!
و نمیدونن چقدر چندش اورن!!
.
خدا سلامتی بده به همه..
و ایشالا هیچوقت هیچوقت محتاج کسی نباشیم..
«که سخته زندگی! سخت ازین بابت که همه خود واقعیشونو نشونت میدن و تو هنگ میکنی!و بین عقل و قلبت گیر میکنی!و نمیدونی بااینهمه تفاوت چیکار کنی!؟
زندگی سخت میشه وقتی انتظار داری!
انتظار از دوست و اشنا و فامیل دوروبرت! انتظار داری همونطور ک واقعی دوسشون داری،واقعی دوستت داشته باشن!»
.
«« و الان که فکرمیکنم میبینم که چه همه دوست از دست دادم...»»
.
و البته ب قول مامانبزرگم دوست واقعی و دوستیه واقعی کم پیدا میشه..
.
از ادمایی که تو این دوسه هفته ای ک درگیر بیماری و بیمارستان بودم و پیشم بودن و بهم زنگ زدن و پی ام دادن و دورادور جویای حالم شدن ممنونم!!
شما دوستای واقعیه منین!!❤❤❤

16 مرداد

امروز شونزده مرداد، روز تولد منه
و خب شرایطم اوکی نبود جشن بگیرمو مهمون دعوت کنم و کلی عکس بگیرم و...
.
خدا کماکان داره از من امتحان میگیره..
ازون امتحان سختاااا
و باز جای شکرش باقیه ک دخترم هست و نمیذاره من جاخالی بدم و کم بیارم!
دخترم کلی به من انرژی مثبت میده❤
و من صداشو میشنوم که میگه مامان قوی باش،صبور باش..
اصن وجود دخترم برای اینه که من صبوری رو یاد بگیرم!
من و باباش روزای پر از نگرانی رو میگذرونیم و تنها امیدمون بعد از خدا،دیدن روی ماه دخترمونه..
ایشالا که صحیح و سالم بدنیاااا بیاد و تمام خستگیامون در بره با دیدن لبخندش..❤
منم تماااام تلاشمو میکنم و زیاددددی امیدوارم زودی خوب شم و برگردم خونه..
از همسر عزیزمم کلی تشکر میکنم ک این مدت برای من کم نذاشت و با تمام خستگیش همش درگیر دکتر و بیمارستان و..بود❤
ایشالا تن همه سسسالم باشه و همه ی مریضام زود خوب شن.
شمام برا مامانا و نی نیاشون دعا کنین و واسه منم انرژی مثبت بفرستین.
اقایی ب من قول داده مرخص شم،واسم جشن تولد توپ بگیره❤
من مامان مهراد و مهرسا، یه شیرزن قوی مردادی م

روز های سخت

روزای سختی رو میگذرونم..
روزایی پر از درد!
پر از نگرانی..
اما میدونم لازمه..
لازمه تا من قدر سلامتی رو بیش از پیش بدونم..
نعمتی که واقعا ندیدش میگرفتم و همش فکرمیکردم اونایی ک مریض میشن، ناتوان میشن،اغلب سالمندان و خیلییییی زوده ما جوونارو درگیر خودش کنه.
خدایا شکر
بازم خوبم..
یه مدت دیگه م بگذره ایشالا این دوره ی نقاهت رو پشت سر بذارم و بشم همون دختر شادوشنگول و سرحال وسالم قبل!
اصصصصلا این روحیه ی خسته مو برنمی تابم!
با روحیات و خلقیات من سازگار نیست.
.
وجود همسرم ک این مدت هم برای من پدربود،هم مادر،هم خواهر،هم برادر..کلی امید میده ب من.که زودی خوب شم!❤
وجود دخترم و شنیدن صدای قلبش ک ضبط کردم،منو بیش از پیش ب زندگی و قشنگیاش امیدوار کرده!❤
.
ادما ب امید زنده ن..
.
قدر سلامتیتون رو بدونین..
امیدوار باشین به لطف خدا و قدر کسانیکه توو سختی ها و مشقت زندگی پیشتونن و فراموشتون نکردن رو بشدت بدونین و بگین چقدر دوسشون دارین!❤
.
ممنون از دوستانی که تو این مدت جویای حالم بودن.دوستتون دارم❤
همچنین تشکر ویژه از مادرشوهرعزیزم ک این مدت خونشون بودم و کلی زحمت بهشون دادم.
پونزده مرداد نودوشش

یه شب سخت


دو شب قبل،سوم مرداد
چه لحظات پر استرسی!
با دل درد شدید رفتم بیمارستان .البته فکرمیکردم دل دردهام طبیعیه ولی بعد از معاینه ی متخصص زنان متوجه شدم ربطی ب بارداری نداره و منو فرستادن اورژانس تا جراح چک کنه.
و بعد از معاینه ی جراح و نتیجه ی ازمایش خونم که سطح گلبولهای سفیدم بالا رفته بود،تشخیص آپاندیس حاد دادن! و سریع منو بردن اتاق عمل.
و چقدرررر استرس اور بود وقتی بهم گفتن از عوارض بیهوشی عمل،سقط جنینه!!😢
و چقدر امضا و اثرانگشت گرفتن ازمون ک بعدا شاکی نشیم..
و نمیدونین چه لحظات سختی پشت سر گذاشتمو چقدر حالم بود..
هیچ کاررری ازم ساخته نبود!
جای هیچ تأملی نبود،چون هرلحظه ممکن بود اپاندیسم بترکه و کار دستمون میداد.
با گریه و ناراحتی رفتم اتاق عمل
خلاصه من خودمو برا همه چی اماده کرده بودم ک دخترمم مث مهراد از دست میدم😢😢
ولی تو اتاق عمل پزشک زنان و جراح ب توافق رسیدن بیهوشم نکنن و بی حسم کنن تا کمترین عوارض برای منو بچه م داشته باشه.
و خداروصدهزاررررمرتبه شکر ک بخیر گذشت و حال منو دخترمون خوبه.
کماکان درد دارم ولی بخاطر بچه نمیتونم مسکن استفاده کنم.ولی عب نداره..
من حاضرم ده برابر اینم درد داشته باشم ولی چیزی ب بچم نشه..
امروز عصر مرخص شدم و برگشتم خونه.
عمه هما و بابا هم از مشهد اومدن اینجا.
سمانه و ازاده خواهرشوهرای عزیزمم و مرتضای مهربون،برادرشوهرم و همسر خوووبم کلی زحمت کشیدن و همراهم بودن.خدا حفظشون کنه..
.
لطفا همتون برا سلامتی دخترم دعا کنین❤

مادر


امروز به این رسیدم که پدرمادرا همه بچه هاشونو به یه اندازه دوست دارند.
قلب مادرا برا بچه هاشون همیشه میتپه،فرقی هم نمیکنه بچه ناخلف باشه،بی مهرومحبت باشه و اذیت کنه یا ازش دور باشه و نبینتش!
ماهیت مادرا همینه..
در همه حال به فکر بچه هاشونن و هرکاری میکنن تا بچه شون اروم باشه..
دارم به این فکرمیکنم منم میتونم مادر خوبی باشم؟!
.
اینکه از خودم ب خاطر بچم بگذرم..
و آیا میتونم یک انسان خوب تربیت کنم..؟!
.
امروز عکس سونوگرافی سه ماهه ی مهراد و دخترم رو قاب گرفتم.👼👼
.
که همیشه جلو چشمم باشن.ارامبخش دلم باشن و هروقت ببینم یادم بمونه من یک مادرم!
و ازین به بعد باید مث مادرا رفتار کنم.مث مادرا خوب و مهربون باشم.مث مادرا فداکار باشم..
باید از الان تمرین کنم..
.
مادربودن در عین شیرین بودن کار سختیه..❤
.
فردا یکم مرداد تولد حضرت معصومه و روز دختره❤
فردا سونوگرافی آنومالی دارم.دعاکنین ان شالله همه چی خوب باشه و نی نیم صحیح و سلامت باشه.
پیشاپیش روز دختر رو به دوستای عزیزم و دختردارا تبریک میگم.❤
.

رها

مهراد عزیزم
پسر مامان.هشت ماهه از دستت دادم.
خواهرت رها تو دلمه..
ولی نمیتونم مث تو باهاش مچ شم!
نمیتونم مث موقع تو باهاش ارتباط بگیرم.
یه ترس خاصی تو دلمه..
ترس وابستگی و از دست دادنش..
امروز چهارماهم تموم شد و وارد ماه پنجم شدم.
از امروز خواهرت صداها رو میشنوه..
میترسم باهاش حرف بزنم و وابستش شم..
الانم نمیذارم اب تو دلش تکون بخوره.
خیلی مراقب همه چیم.
بااینکه پنج ماهه نرفتم خانوادمو ببینم و دلم براشون تنگ شده،ولی نرم راحتترم.
ترجیح میدم راه دور نرم ک یه وقت خدای نکرده اتفاقی نیفته.
تو اگه بموقع بدنیا میومدی الان چهارماهت بود عشقم😢❤
دلم برات تنگ شده..
برام دعا کن مادر
دعا کن ارامش قلبی رو بدست بیارم.
تو دلم پر از غصه و استرسه ولی هیچکس نمیدونه!
خیلی خودمو قوی و شاد نشون میدم
ولی وقتی واقعا شاد و ارومم ک خواهرت بسلامتی بدنیا بیاد و بغلش کنم.
خوبه تو هستی ک باهاش راحت میتونم درد ودل کنم.
فقط میترسم..
میترسم وابسته شم و از دست بدمش..
ادما چیزایی رو از دست میدن که از داشتنش مطمئنن..